نتایج جستجو برای عبارت :

شاه دوماد خوابیدی؟عروست رو بردند

دیشب خواب دیدم عروسیمه. ولی اصلا خوشحال نبودم. همش معذب بودم . عروسیم نمیدونم به چه دلیلی مختلط بود و من همش به دوماد غر می زدم تو ماشین عروس که حالا که داریم می ریم مهمونی یه شنل بزرگ برام می گرفتی که بقیه منو نبینن. دوماد هم همش می خندید.
بهش می گفتم حالا که عروسی رو میخاستی مختلط بگیری لااقل یه لباس عروس پوشیده برام می گرفتی شبیه این فیلم های صداوسیما نه دکلته و بی حجاب. ولی اون بازم می خندید.
وقتی رفتم تو سالن و نگاه مردا بهم بود اشک میریختم و
بعد اینهمه سال فعالیت، ینی بیان یه اپلیکیشن برا موبایل نداده بیرون؟؟
این چه وعضشه؟؟چرا مسئولین پاسخگو نیستن؟؟
پ.ن1: من کاملا بی دعوت در پویش شرکت کردم، حس اون چتربازی رو دارم که بی دعوت میره یه عروسی، به فامیل عروس میگه من فامیل دومادم، به فامیل دوماد میگه من فامیل عروسم... فقط خدانکنه عروس و دوماد فامیل ازآب دربیان!
پ.ن2:اگه همتون مثل من اینقدر چکشی و بی تکلف در پویش شرکت میکردین، الان رییس بیان یه تکونی به سایتش داده بود!
امشب فهمیدم که دوشنبه هم تعطیله...
یعنی سه روز تعطیلی پشت هم توی ماه رمضون...
امشب بله برون و عقد داییه...
دایی کوچیکی که همیشه تو دست و پای خواهرزاده ها بوده و خیلی ساله پروژه دوماد کردنش کلید خورده بود تا امشب که داره دوماد میشه....
من اما این سر دنیا یه ذره افطاری خوردم و نشستم با موبایلم بازی میکنم...
من هیچ وقت از نبودن توی عقد یا عروسی کسی غصه نخوردم...
امشب اما مدام زیر لب میگم پس من چی؟
پس من کجای این دنیام؟
چیزی که این غم رو ایجاد و تشدید میکنه
بعضی وقتها بعضی چیزا که هیچ وقت اولویت نقل کردنت نبوده بخاطر جزئیات بی ربط و بانمکش تعریف کردنی میشن، مثل سه تا خانم امروز صبحی که برا خواستگاری اومده بودن، پای راستم روی پای چپم بود و میوه میخوردم و حرفای شادی رو تایید میکردم، میز من روبه روی در ورودی اتاقمونه، دوتا بچه رو که کنارشون دیدم با نیشخند رو به خانم "ف" گفتم: مشتریات اومدن، فکر کردم برا سبدغذایی اومدن، نیشخندم تلافی دست انداختنای خانم "ف" بود که هر بار تلفن زنگ میزد و منو میخواستن(ب
در سمرقند بودیم و خوارزم‌شاه سمرقند را در حصار گرفته بود و لشکر کشیده، جنگ می‌کرد. در آن محلّه دختری بود عظیم صاحب جمال، چنان‌که در آن شهر او را نظیر نبود. هر لحظه می‌شنیدم که می‌گفت:«خداوندا کِی روا داری که مرا به دست ظالمان دهی؟ و میدانم که هرگز روا نداری و بر تو اعتماد دارم.» 
چون شهر را غارت کردند و همه خلق را اسیر می‌بردند و کنیزکانِ آن زن را اسیر می‌بردند، او را هیچ المی نرسید و با غایت صاحب جمالی کس او را نظر نمی‌کرد. تا بدانی که هر ک
چرا ما یاد نمیگیریم به نظرات کاملا شخصی دیگران که ما هیچ دخل و تصرفی در اون نداریم احترام بذاریم ؟ به خاله ی دوماد چه که دوماد میخواد با دختری ازدواج کنه که قبلا شیرینی خورده ی دیگری بوده ؟ اصلا به اون چه که بخواد بره واسه خودش پرس و جو کنه و بعد با فهمیدن این موضوع فکر کنه کشفیات جدیدی داشته که باید یهویی شب بله برون خواهر زاده ش بریزه تو داریه تا همه رو مثلا آگاه کنه ایهاالناس این دختره قبلا قرار بود ازدواج کنه که بهم خورده ؟ که مجلس نامزدی رو
موجا جلو میان. از اون دور دورا، مثل یه دوماد با وقار. سرسنگین، با یه شاخه گل سرخ توی جیب جلوی کت‌شون. ولی دو قدم مونده به وصال، دو قدم مونده به ساحل، صبرشون سرریز میشه و دهن‌شون کف می کنه، فریاد می‌کشن و سرشون رو می‌کوبن به سنگا، سرشون رو می‌کوبن به ساق پای برهنه من، وسط آب.
The beach is a place where a man can feel,
he's only soul in the world that's real.
چه نسیم زیبایی از دریا میاد. دلم هوای سیگار کشیدن کرد..
و من یگانه روح واقعی این ساحلم.
امسال که اصلن سال نبود، معضلات و دغدغه ها و مصیبتها بود، ولی ایکاش لا اقل به خوشی قرن سیزدهم را تموم کنیم، مثل فیلمای قدیمی ایرونی! با یه جشن عروسی که همه تووش دعوتن، با موسیقی بادابادا مبارک بادا تا بله برون و بردن عروس و دوماد به حجله و بعدش رقص دسته جمعی میهمانها! جوری که تووی تاریخ بنویسند بالاخره آخرش قشنگ تموم شد!
افرادی که سر مرگ را کلاه گذاشتند :آیا قبول دارید که بعضی از افراد به صورت خدادادی و یا شانسی خیلی سخت جان و خوش شانس هستند؟ خیلی سخت است که از هواپیما سقوط کنین و یا از حمله ی خرس جان سالم به در ببرید اما خب استثنا پیدا میشود و افرادی هستند که از موقعیت ها و حادثه هایی جان سالم به در بردند که باورش خیلی سخت است. در این پست قصد داریم تا افرادی را برای شما معرفی کنیم که حتی از مرگ هم جان سالم به در بردند. با ما همراه باشید. 
ادامه مطلب
میگم، آیا آقایون از خانم های ترسو،یعنی از خانم های خیلی ترسو،بدشون میاد؟! دقیقا چقدر بدشون میاد!؟
خو ملخا هجوم آوردن به من چه! خب حالا پروانه چه فرقی میکنه!!! مهم این ِ چندشن بابا چندشنننننن:((((نصف شبی بعد از دور دور یه جای خلوت دوماد گرام پارک کرد و خانواده هم تو ماشین و منتظر که برم پول از کارت بردارم،قبلشم پرسیدن میتونی یا همرات بیایم،منم مغرور گفتم نه بابا دیگه تو این فاصله !!!!حالا با پوزخند میگم این نه بابا رو.درو باز کردم دقیییقا دقیقا ملخ
مروز داشتم منطقی و صادقانه با خودم حساب میکردم.متوجه شدم درصد اینکه کرونا بگیرم خیلی بیشتر از اینه که کادوی ولنتاین بگیرم!
 
‏یه شب یه دختری اومد پیش من و گفت من عاشق تو شدمگفتم نه لیاقت تو برادر من است که از من زیباتر است و پشت سرت ایستاده.گفت احمق برادر تو که پشت سر خودتهگفتم پس اونی که پشت سرتوعه کیه؟داد زد جنه فرار کن 
اولین‌ بار که از توالت‌فرنگی استفاده کردم واقعا کثیف شدم و همش به این فکر می‌کردم این خارجیا خیلی نجس و کثیفنبعدا فهمید
یه جا هم رفته بودیم عروسی که اینگونه بودند.
من کلا بیکار بودم صرفا به این جهت تو مراسم حضور داشتم که همسر تنها نباشه و یا اگر کاری چیزی داشت بتونم رفع و رجوعش کنم.
تماس گرفت و دستور داد برم تو محوطه.
-جانم!
+اینا نمیذارن فیلم بگیرم. میگن ما دوست نداریم. میگن نگیر. وقتی میگم خوب خودتونو بپوشونین من  که نمیتونم به خاطر شما  از مراسم این خانم فیلم نگیرم، شاکی میشن. الان یه خانمه هم اومده مولودی‌خونه میگه نگیر. 
گفتم خوب از هرکسی که دوست نداره نباید
یه سری به اینجا بزن اهههههههههههههههههههه ، اصن آدم حالش بهم میخوره ... 
آخه اینم شغل شد... 
یارو اومده بود خواستگاری.
میپرسن آقا دوماد چیکارست ؟ 
میگه سئو کارم ( کارت تو حلقم :دی )
باید گروه ضد سئو رو تشکیل بدیم هرچه سریعتر ...
همکاران ، همقطاران، آماده باشید که راهی بس طولانی در راه است..........
اینم سورس نوشته اگه مایلید بدونید کار گروه ضد سئو به کجا کشید
امیر بیدار بود. اما بیداری‌اش آن‌قدر غیرعادی بود که وقتی خوابید ...

تصویر از مادر امیر آرام آرام به سمت امیر می‌رود
امیر! امیر! پشت در با تو کار دارن. پاشو ببین کیه؟
امیر ملحفه را کنار می‌زند و ساعت گوشی را می‌بیند
(با طلب‌کاری می‌گوید) مگه من دیشب نگفتم هشت منو بیدار کنین کار دارم؟
تصویر انگشت جواد که دوباره زنگ می‌زند و با گوشی شروع می‌کند به تماس گرفتن
الو سلام.. خوب هستید شما؟... خیلی ممنون... آره ما تا نیم ساعت دیگه می‌رسیم، فعلاً آقا دو
چرا مادر زن ها انقدر دومادشون رو دوست دارن؟ خیلی عجیبه ! یه ذوق و شوق عجیبی دارن برا دوماد، قبل از اینکه بخواد بیاد پا میشن با شوق همه جارو مرتب میکنن، غذاهایی که صد سال یبار میپزن بار میذارن، به دختر تشر میزنن که برو به خودت برس، هی میپرسن کجاست؟ پس چرا نمیاد؟احساس میکنم عقب گرد میزنن به دوران جوونی خودشون، شوق و ذوق های خودشون، یا شاید شوق و ذوق هایی که اون موقع تو دوران عقد کردگی خودشون از ترس چشم غره های باباها سرکوب میشد حالا میاد رو!
نمید
خداحافظ ای کوچه های مدینهخداحافظ درب و مسمار سوخته
خداحافظ ای تازیان و بلاخداحافظ ای شهر کرب و بلا
خداحافظ ای تشت پر خون ز حسنخداحافظ ای تشت با سر ز حسین
خداحافظ ای سنگ های یهودانخداحافظ ای دروازه ی ساعات
مجلس بزم شراب یادم هستمجلس و چوب و دهان یادم هست
به به چه قرآنی تو میخوانیاما چه چوب خیزرانی میخوری
یادم نمیرود آزار شام رایادم نمیرود بازار شام را
من که به طول عمر به بازار، نرفته امحالا ببین مرا که به بازار رفته ام
مرا به اسم کنیز به هر کج
هرچی میگذره اوضاع بدتر میشه
اون از خانواده که اعصاب منو خط خطی کردن سر انتخاب رشته و اینکه بعد و قبل شیراز چه شهرایی بزنم
اون از اضطرابم واسه اینکه شیراز میارم یا نه (خدایی نمیتونم تصورشم بکنم که جایی غیر از شیراز برم دانشگاه)
اون از اقوامم که نمیذارن برم شیراز و هی اینور اونور دعوتم میکنن بلیط نمیذارن بخرم برم دنبال بدبختیم (لار هستم) (کم کم دارم به فاز افسردگیم برمیگردم فقط بخاطر دور بودن از درس)
اونم از بازم اقوامم (البته فقط یکی دونفرشون ب
ساواک در اوین واقعا فعال بود. در هر شب و روز یکی-دو نفر از بچه ها را برای سوال و جواب می بردند، بعضی حرف می زدند و از داخل بند خبر می دادند. مسعود رجوی از جمله کسانی بود که او را خیلی می بردند، تحلیل و جزوه و کتاب در اختیارش می گذاشتند تا بخواند. او حتی جزوه تغییر مواضع ایدئولوژیک مرتدین را در همان جا خوانده بود. منتهی هر وقت بر می گشت نمی گفت که در بازجویی بوده است. می گفت من بهداری بودم و چند تا قرص هم نشان می داد و می گفت: سر درد دارم! فقط سران سازم
این باشگاه در سال ۱۸۸۲ با نام هاتسپر اف.سی. شروع به فعالیت کرد و قبل از آنکه به لیگ دسته دوم فوتبال راه یابد، تا سال ۱۹۰۸ درلیگ جنوب بازی می‌کرد. قبل از این پیشرفت، آن‌ها جام حذفی انگلستان در سال ۱۹۰۱ به خانه بردند تا اولین باشگاه غیر حرفه‌ای باشند که این جام را صاحب می‌شود.
پس از آن، تاتنهام اف ای کاپ را هفت بار دیگر، لیگ را دو بار، جام اتحادیه را چهار بار، جام یوفا را دوبار و جام برندگان جام را یک بار به دست آورد. با قهرمانی در جام برندگان جا
دانلود آهنگ شب شده آسمون پر از ستاره دنیا دیگه عروسی مثل تو نداره
آهنگ شب شده آسمون پر از ستاره اشکان عباسی
دانلود آهنگ شدی عروس نازم از بهنام شهبازی
شب شدواسمون پراز ستاره

اهنگ شب شده آسمون پر از ستاره چشمک بزن دوباره
دانلود آهنگ شاد برای رقص عروس و داماد
دانلود آهنگ جدید برای ورود عروس و داماد به تالار
دانلود آهنگ جدید احمد سعیدی شدی عروس نازم
برعکس مهم ترین هدف پارسال عیدم که عدم ازدواج و تمرکز بر رشد شخصی و از این جور خزعبلات باکلاس بود که بحمدالله حاصل شد، امروز  بهش گفتم: اگر امسال ازدواج نکنم، در پایان سال اسمم رو میذارم چقندر!! 
و از حالا باید فراخوان بزنم و بگردم دنبال کیس موردنظر چون با سلام و صلوات کیسی نمیاد دنبال آدم و اگر بیاد هم کیس غیرموردنظر خواهد بود... فلانی نذری درست کرده بود واسه پدر خدابیامرزش با این خواسته که امسال دیگه دخترش عروس بشه...من به این حرکت اعتراض داشت
برعکس مهم ترین هدف پارسال عیدم که عدم ازدواج و تمرکز بر رشد شخصی و از این جور خزعبلات باکلاس بود که بحمدالله حاصل شد، امروز  بهش گفتم: اگر امسال ازدواج نکنم، در پایان سال اسمم رو میذارم چقندر!! 
و از حالا باید فراخوان بزنم و بگردم دنبال کیس موردنظر چون با سلام و صلوات کیسی نمیاد دنبال آدم و اگر بیاد هم کیس غیرموردنظر خواهد بود... فلانی نذری درست کرده بود واسه پدر خدابیامرزش با این خواسته که امسال دیگه دخترش عروس بشه...من به این حرکت اعتراض داشت
به ما وعده‌ی بهشت روی زمین داده بودند، راست گفتند، بردند، همه‌ی ما را بهشت زهرا بردند. عده‌ای از مردم توی کرمان زیر دست و پا له شدند، قفس‌های سینه‌شان باز، نفس‌هایشان باد هوا شدند. اگر آقا محمد خان چشم‌ها را توی کرمان کور می‌کرد این بار چشمان کور، آدم‌ها را توی کرمان ترور کور می‌کردند. منادی صدا می‌زد بی آن که خونی از دماغ کسی ریخته شود انتقام سخت از عربستان و حادثه‌ی مِنا گرفته شد. عده‌ای از مردم توی آسمان پر پر شدند، این بار هوا بود،
شاه دوماد عروس اومد اسب سمند و سر بتازبس که خوشگله عروس به آسمون میکنه نازسرنا و دهل ببین با چه نشاط کرده سازسر راه کنار برین دوماد میخواد نار بزنهسیب سرخ انار سرخ به دومن یار بزنهبه سر عروس خانم شاباش کنین نقل و نباتاین لباس پر یراق به قامتش چه خوب میادهمگی کف بزنین باهم بگین شاباش شاباشسر راه کنار برین دوماد می خواد نار بزنهسیب سرخ انار سرخ به دومن یار بزنهمادیون سم طلایی عروس چه رامشهراه میره آروم آروم میدونه عروس سوارشهزیره روبند زری چش
پریروز رفته بودم پیش بچه‌ها چایی بخوریم. از حرفاشون فهمیدم سه تا از پسرا گاهی همزمان یه آهنگ بی‌کلامو رو لپ‌تاپاشون پلی می‌کنن! یکی‌شون داشت می‌گفت مثلا می‌خواد یه بار وسط این کار لپ‌تاپشو برعکس بگیره ببینه صداها قطع میشن یا نه :)) یه لحظه همه مکث کردیم به خاطر حرف جالب ولی غیرممکنش. من گفتم آخه شما با برعکس کردن لپ‌تاپ، اون موج صوت رو که نمی‌تونی برعکس کنی. گفت آره ولی بیاین فکر کنیم بهش. دیگه هر کی یه چیزی گفت. بحث رفت سمت شکل موج صوت و
پریروز رفته بودم پیش بچه‌ها چایی بخوریم. از حرفاشون فهمیدم سه تا از پسرا گاهی همزمان یه آهنگ بی‌کلامو رو لپ‌تاپاشون پلی می‌کنن! یکی‌شون داشت می‌گفت مثلا می‌خواد یه بار وسط این کار لپ‌تاپشو برعکس بگیره ببینه صداها قطع میشن یا نه :)) یه لحظه همه مکث کردیم به خاطر حرف جالب ولی غیرممکنش. من گفتم آخه شما با برعکس کردن لپ‌تاپ، اون موج صوت رو که نمی‌تونی برعکس کنی. گفت آره ولی بیاین فکر کنیم بهش. دیگه هر کی یه چیزی گفت. بحث رفت سمت شکل موج صوت و
این صندلی راک ها هست؟
من عااااشقشووووونم
چند روز پیش به پسرجان گفتم اگر یک روز به آخر عمرم مونده باشه بالاخره یکی از اینا میخرم و حالشو میبرم
دیروز که از سر کار برگشتم 
همسر و پسر منو بردند سمت اتاق پسرجان با چشمای بسته
و وقتی چشامو باز کردم ی دونه خوشگلش اونجا منتظرم بود :)
بالاخره به یکی از آرزوهای مهم زندگیم رسیدم :)))
خیلیییی باحاله 
خوابم نمی‌برد. یک نقطه‌ی ریز در سمت چپ سرم، جایی پشت چشمم نبض می‌زد. با هر تپش درد را به بقیه‌ی نقاط بدنم منتقل می‌کرد. باید چشم‌هایم را می‌بستم تا از نور و سرما در امان باشم. نمی‌شد. هرجای اتاق می‌رفتم باد کولر تیز و یخ در چشمم فرو می‌رفت‌. سرم را زیر پتو بردم. لامپ و گوشی را خاموش کردم. صدای پس زمینه بوق ممتد بود و تپش یک نقطه‌ی کوچک در گوشم‌. پشت چشمم. به صدای دیگری احتیاج داشتم. در نهان‌ترین لحظات زندگی‌ام، در استرسی‌ترین‌هایش، در مس
یه نکته ای که بعد از ازدواج متوجهش شدم اینه که وقتی با یه عروس یا دوماد مواجه میشیم چقدر باید مراقب حرف زدن هامون و اظهار نظرهامون باشیم چون می‌تونه براشون حس های اذیت کننده ای رو تولید کنه که اگه اون حرف ها نبود اصلا ایجاد نمیشد.
مثلا وقتی داره برامون از مراسمش، رسوماتشون، هدیه هاش یا هر چیزی میگه ، ما حق نداریم کامنت بدیم که : عه! ینی فلان کارو برات نکردن؟ ینی فلان برنامه رو اینطوری اجرا کردن؟ ینی در مورد خرید فلان چیز از تو نظر نخواستن؟ ینی
خواهر بزرگه‌ی مام‌بزرگ فوت کرده. غصه‌دار و بی‌تاب نشسته اشک می‌ریزه و تلفن‌های مکرر سعی می‌کنند تسلی باشند. کسی تعریف می‌کنه دیشب خواب خاله رو دیده. خوش‌حال نشسته بوده توی مسجدی. ازش پرسیده خاله چی شده انقدر خوش‌حالی؟ گفته بعد چهل‌سال دارم پسرم رو دوماد می‌کنم. مام‌بزرگ با بغض می‌گه بعد چهل سال بلاخره رفت پیش مهدی. همه ریزریز اشک می‌ریزیم. نمی‌دونم برای خاله‌ست یا برای پیکر بازنگشته‌ی مهدی، برای این همه‌سال دوری و سالیان هجران د
 
اینک در کثرت نسل ماهی و ویژگیهای آن تأمل و اندیشه کن. اگر می بینی که در درون یک ماهی آنقدر تخم (خاویار) هست که به شماره نیاید، به خاطر آن است که کار بر ماهیخواران که شماره آنها اندک نیست آسان گردد. حتی درندگان جنگلها هم برای شکار ماهی به آب پناه می آورند. در این وقت این حیوانات اگر ماهی را بیابند آن را از آب می ربایند. حال که درندگان خشکی ماهی می خورند، پرندگان ماهی می خورند، مردم ماهی می خورند و حتی ماهیان هم ماهی می خورند حکمت و تدبیر چنان به ک
ته که دنیبی من بیبمه مریض
مه ره بوردنه تهران و تبریز
خدا دونه درمون بونه مه مریض
اگه مه یار مه ره ونگ هاده عزیز
 
ترجمه
تو که نبودی مریض شدم، من را برای معالجه به تهران و تبریز بردند
خدا میدونه مریضی من درمان میشود اگر من را عزیزم صدا بزنی
همه خوابند، فقط چند نفر بیدارندچند تن جای همه دلهره و غم دارندداغ سنگین که شود، پیر شدن هم داردخانه بی فاطمه، دلگیر شدن هم داردهر که یک گوشه از این خانه عزادار شده استجای جایِ حرم فاطمه گلدار شده استخانه از بوی گل یاس معطر ماندهروی دستاس رد پنجه ی مادر ماندهسرخ شد پلک علی بس که جراحت می دیدآسمان سوخت دلش وقت غروب خورشیدآب می ریخت ولی آب دگرگون می شدنه فقط آب، دو تا چشم علی خون می شدداغ صدیقه به اندازه ی کافی سخت استوای بر بازوی او رد غلافی سخت
بازنده‌ها دوست دارند بازی که باختند را دوباره شروع کنند
برخلاف برنده‌ها که دلیلیبرای شروع بازی که بردند نمی‌بینند.
ما گاهیبازیچه دست آدم‌هایی می‌شویمکه نه بردن برایشان مهم استنه باختن!
آن‌ها فقط دوست دارند بازی کنند...!
#حکایت‌آشنا
 یه بنده خدایی از روستا گوسفندی برای فروش به شهر می برد به گردن قوچ زنگوله ای آویزان کرد و با تنابی گردن قوچ را به دم خرش بست و حرکت کرد
بین راه دزدان زنگوله را باز کردند و به دم خر بستند و قوچ را بردندخر هم با چرخاندن دمش و صدای زنگوله خرکیف شده بود
 
ادامه مطلب
این یکی از قشنگ ترین چیزایی بود که خوندم:
گویند دویست نفر را سه نفر سرباز لاغر اندام به اسارت گرفتهو به صف کرده و می بردند و تعدادی نظاره گر بر این جماعت اسیرمی خندیدند و با خود می گفتند : 
ای بیچاره ها چگونه است این سه نفر نحیف برشما چنین چیره گشته و اینچنین خوار شدید؟ 
یکی جهاندیده درمیان آنان فریاد زد که ای مردم بر ما نخندید که آن سه نفر با هم هستند و ما دویست نفر تنها!
·•●✿●•·
خوب امشبم عروسی علی رو گرفتیم و تمام شد و رفت . حالا علی هم قاطی مرغ ها شد:) منظورم از مرغ یعنی متاهل شدنه  . امشب فک کنم جزء بهترین و خاطره انگیز ترین شب زندگیش میشه با اینکه 20 سالش اینا بود ولی جا داره به خاطره این تلاش ها رسیدن به عشقش براتون چند خط بنویسم . 
علی از 15 سالگی با همسرش آشنا شده اون دوران فک کنم تو همون فاز لاو اینا بودن ولی جدی بودن ... وقتی میگم جدی یعنی سرش  شده بود دعوا هم میکرد . علی جزو کسایی بود که از نظر من تونست رابطه شو با چنگ
ابو سعید غانم هندی  گوید من در یکی از شهرهای هندوستان که بکشمیر داخله    گویا در ان زمان شهر کشمبر دو قسمت  بوده  که یک قسمت ان را داخله  میگفتند  معروفست بودم و رفقایی که کرسی نشین دست راست سلطان بودند انها 40 مرد بودند  همگی چهار کتاب  معروف تورات  انجیل  و زبور  وصحف ابراهیم  را مطالعه میکردند من و انها میان مردم قضاوت میکردیم و مسایل دینشانرا بانها تعلیم نموده راجع بحلال و حرامشان فتوای میدادیم و خود سلطان و مردم دیگر در ابن امور بما رو
به نام خدا
من اصلی‌ترین دلیل کم‌ شدن ازدواج و زیاد شدن دوستی و روابط آزاد رو فرهنگ غالب خانواده‌های ایرانی می‌دونم! چطوری؟
شاید این متن کمی چاشنی طنز داشته باشه، ولی طنز همیشه شیرین نیست، یه وقت هایی از زهر مار هم تلخ‌تره!
- آقا دوماد چیکارن؟
- ایشون تو بازار مغازه دارن!
- نه خب دومادِ من باس شغل دفتری و رسمی داشته باشه!
- حاج آقا خودتون کجا مشغول به کار هستید؟
- بنده بقالی دارم، همین سر کوچه!
- ماشاءالله ماشاءالله!
ادامه مطلب
نوبخت: علت افزایش تورم موجود در جامعه بخاطر هجوم عده‌ای سرمایه‌دار بود که قیمت کالاها را با تهدید امریکا بالا بردند.
یعنی اگه علم الهدی این حرف رو زده بود، تاجزاده خودش رو از برج میلاد پرت میکرد پایین، زیباکلام با مرگ موش خودکشی میکرد، آشنا هم خودش رو مینداخت زیر تریلی ۱۸چرخ!
اغلب اهل جهنم جهنمی زبان هستند. گناهان زبانی بسیار است مثل آبرو بردن! فکر نکنید همه شراب می خورند و دزدی می کنند ، یک مشت مومن مقدس ظاهری را می آورند جهنم که اینها در صفوف نماز جماعت یا هیئت می نشستند و آبروی دیگران را بردند.
چند روزی این ادرس ماموکا به ادرس عزیز پیوندها گره خورده بود. درواقع دامنه نازنین جدیدم را انداخته بودند در زباله دانی و مسدود کرده بودند. اعتراض کردم. جوابی نگرفتم. فعلا برگشتم به همان دامنه قبلی تا ببینم ماجرا بر سر کدام نطق غرا من است که محتوای ناپسند داشته!
آیت الله سید محمدصادق حسینی طهرانی : مومن باید در طول روز یک ساعت خلوتی با خدا داشته باشد و در آن ساعت به او توجه کند و در طول اشتغال به امور دنیا نیز خلوت درون خود را حفظ نماید بدون خلوت و عزلت از مردم و از کثرات، عشق الهی برای کسی حاصل نمی شود؛ حتی انبیاء الهی نیز مقداری از عمر خودشان را در عزلت یعنی خلوت با خدا به سر می بردند.
ای سایه یِ بالا سرِ خواهر، برادر
ای جانِ از جانِ خودم بهتر، برادر
خواهر همان احساس مادر بر برادر
دارم برایت می شوم مادر، برادر
**
ای سوره ، چشمی بر منِ آیه بیانداز
یعنی نگاهی هم به همسایه بیانداز
یک بار دیگر بر سرم سایه بیانداز
بر خواهرانش سایه دارد هر برادر
**
چیزی به غیر از چشم تر دارم؟ ندارم
از گوشه ی زندان خبر دارم؟ ندارم
اصلاً نمی دانم پدر دارم ؟ ندارم؟
دیدم کمالاتِ پدر را در برادر
**
از جانب زُلفت صبایی می فرستی؟
با التماس من دعایی می فرستی
http://WWW.NEGARSKIN.IR
 
درمان میگرن
 
با شناختی که اکثریت ما داریم میگرن بیماری است که شامل نشانه‌هایی چون سردردهای شدید، استفراغ و حالت تهوع می‌باشد، افراد زیادی پس از تزریق بوتاکس برای از میان بردن چین و چروک‌های صورت خود در کمال تعجب دریافتند که بیماری آن‌ها (میگرن) بهبود پیدا کرده است.
 
به بیان ساده تر افرادی که از میگرن رنج می‌بردند پس از انجام تزریق بوتاکس به این پی بردند که میگیرن آنها به طور ناخودآگاه بهبود یافته.
 
پس از پی بردن به اتفاق
دانلود صوت شعر با نوای حاج آقا منصور ارضی فاطمیه دوم ۹۸
همه خوابند، فقط چند نفر بیدارندچند تن جای همه دلهره و غم دارندداغ سنگین که شود، پیر شدن هم داردخانه بی فاطمه، دلگیر شدن هم داردهر که یک گوشه از این خانه عزادار شده استجای جایِ حرم فاطمه گلدار شده استخانه از بوی گل یاس معطر ماندهروی دستاس رد پنجه ی مادر ماندهسرخ شد پلک علی بس که جراحت می دیدآسمان سوخت دلش وقت غروب خورشیدآب می ریخت ولی آب دگرگون می شدنه فقط آب، دو تا چشم علی خون می شدداغ صد
در پیامی درگذشت عالم مجاهد مرحوم حجت الاسلام والمسلمین سیدهادی خسروشاهی را تسلیت گفتند: ایشان عنصری خستگی ناپذیر در تبلیغ معارف اسلامی به وسیله ی نگارش مقالات و ترجمه ها و کتابهای متعدد در مدت ۶۰ سال از زندگی خویش بودند و انگیزه و همتی کم نظیر در تلاش برای تقریب مذاهب اسلامی و اتحاد مسلمین به کار می بردند. تلاشهای دیپلماسی در دوران جمهوری اسلامی در واتیکان و قاهره نیز بخش دیگری از مجاهدت این رفیق دیرین این جانب بود.
همسایه کوچولو
در کنار یک جنگل زیبا و قشنگ درخت بزرگی زندگی می کرد که شاخه های بلندش را به زیبایی پخش کرده بود. مردمی که به جنگل می آمدند برای فرار از گرمای بسیار شدید خورشید به سایه خنک این درخت پناه می بردند. حتی تعداد بسیار زیادی از پرندگان و موجودات کوچک هم در شاخه های آن زندگی می کردند.
در پای درخت گیاه کوچکی در آمده بود. این گیاه بسیار ظریف و باریک بود و با ملایم ترین نسیم بر روی زمین می افتاد.
روزی این دو همسایه کمی با هم صحبت کردند.
درخت تن
گفتنی‌هایم بسیارند. خسته‌ام. نیاز به نوشتن دارم. ولی بیشتر از نوشتن، نیاز به استراحت کردن و حمام گرم دارم. نیاز دارم خودم و همه‌ی لباس‌هایم را بشویم تا بوی سگ و موهای چسبیده به لباس‌هایم را فراموش کنم. آنفولانزا گرفته‌ام و آمده‌ام خانه‌ی مادرم. مادربزرگم را با اورژانس به بیمارستان بردند و همین کافی بود تا اضطراب بخواهد مرا قیمه قیمه کند. خوشبختانه حالش بهتر است.
امام رضا ع فرموددر یکی از جنگها جماعتی را نزد رسولخدا  بردند فرمود این مردم چه کسانند گفتندیا رسول الله مومنین تند  فرمود ایمان شما در چه پایه است وگفتند بردباری هنگام بلا و و سپاسگزاری زمان نعمت  ورضای بقضاخدا  رسولخدا  ص فرمود اینما صفات خویشتن داران دانشمندانی است که از کثرت دانش بپیغمبران نزدیک شده اند اگر چنانکه. گفتید هستید پس ساختمانی را که در ان سکونت نمیکنبدنسازیدو چیزی را که نمیخوریدگرد نیاوریدو از خداییکه بسویش باز گشت میکنید
بعد از ماجرای حکمیّت در جنگ صفّین و پیروزی سپاه معاویه با نیرنگ و فریب، بسیاری از یاران امیرالمؤمنین(ع) به نشانه اعتراض و مخالفت در قبول حکمیّت، از آن حضرت(ع) جدا شدند و فرقه خوارج را تشکیل دادند. از آنجا که بعد از جنگ صفّین و جدا شدن از آن حضرت(ع)، برای مدّتی به روستائی نزدیک کوفه به نام «حروراء» پناه بردند، به آنها «حروریّه» نیز می­گویند.
انشا از زبان یک درخت کوتاه انشا از زبان یک درخت تنها در بیابان انشا تخیلی درخت انشا در مورد تک درختی در بیابان انشا در مورد درخت علم انشا درمورد درخت تشنه و جویبار انشا در مورد درختکاری سوم ابتدایی جملاتی از زبان درخت
 
انشای خودم را از زبان یک درخت تنومند و بزرگ که تبدیل به نیمکت شد آغاز میکنم . 
من یک درخت تنومند بودم با شاخه‌ای درشت و برگ‌های سبزرنگ.
من کنار دوستان و همسایگانم به‌خوبی زندگی می‌کردیم
و در روزها چندنفری زیر سایه‌ی ما استر
سلام علیکمطاعاتتون قبول
امروز آخرین جمعه مبارک رمضان امساله...
شوخی شوخی ماه رمضون داره تموم میشه...واقعا حیف...
خوش به حال اونهایی که به معنی واقعی کلمه، از این فیض الهی بهره بردند و بهره می برند....انصافا برای همه دعا کنید...
راهپیمایی امروز را فراموش نکنید...
یادمون نره که مقاومت پیروز خواهد شد ان شاءالله چه با ما چه بی ما اما حیفه که از همین چند قدم همراهی بخواهیم دریغ کنیم...
ادامه مطلب
خوب عرض شود خدمتتون که آقا وبانو سوسکه که باهاشون آشنایی دارید و باهاشون کمو بیش شب وروز آشنا شدید :دی و با جیغ بنفش پذیرایی 
فرمودید شما بانوهای عزیز باهاشون :دی 
 
حالا با چند نکته مهم که شاید تابه حال نشنیدید در خدمتتون هستم .
 
آیا میدونستید که اگه کله ی مبارک جنابین سوسک رو بزنید تا پنج روز میتونه بدون کله زنده بمونن ؟
 
آیا میدونستید تنها موجوداتی که از حمله اتمی در ژاپن جون سالم به در بردند همین جنابین سوسک بودندی ؟
 
تا اطلاعت با ارزش ب
عسل معروف ترین اکسیر طبیعی 
از گذشته های دور تا کنون عسل و خواص آن برای همگان هویدا بوده و تمام جامعه بشری به شکل های مختلف از این ماده ی طبیعی شگفت انگیز بهره بردند.سالیان سال عسل بعنوان یکی از مهمترین داروهای درمانی در طب سنتی شناخته شده و برای درمان بیماری های مختلف مورد استفاده قرار گرفته است . . .
ادامه مطلب
 یه بنده خدایی از روستا گوسفندی برای فروش به شهر می برد به گردن قوچ زنگوله ای آویزان کرد و با تنابی گردن قوچ را به دم خرش بست و حرکت کردبین راه دزدان زنگوله را باز کردند و به دم خر بستند و قوچ را بردندخر هم با چرخاندن دمش و صدای زنگوله خرکیف شده بود بعد از چند متر یکی از دزدان جلوی مرد روستایی را گرفت و گفت : چرا زنگوله به دم خر بستی کدام عاقل این کار را میکندروستایی ساده پیاده شد دید ان مرد درست می گوید گفت : من زنگوله را به گردن قوچ بسته بودمدز
مجاهدین در اوایل انقلاب از نظر مادی هم بار خودشان را بستند، به خیلی جاها دستبرد زدند. از جمله سرقت از شرکت آمریکایی بل هلیکوپتر و تعدادی شرکت های دیگر. آنها حتی بنیاد پهلوی را هم چپاول کردند و تعداد زیادی فرش و جنسهای عتیقه را به یغما بردند. حدود پنجاه قطعه فرش 12 متری و حتی بزرگتر را از طریق محمد ضابطی که پدرش در بازار فرش بود، فروختند. وقتی خبر به گوش ما رسید رفتیم فرشها را جمع کردیم و پدر ضابطی را هم گرفتیم. در این میان سه – چهار قطعه فرش از بی
Shirazart.blog.ir 
*اطلاق لفظ مینیاتور : به معنای عام یا خاص واژه مینیاتور که بنگریم این لفظ در مورد نقاشی شیوه ی ایرانی مصداق ندارد .
* این واژه به معنای ریز نقش است .
* واژه ی (miniature) را اروپائیان عموماً در مورد تک چهره های کوچکی که در سده ی هجدهم. م روی عاج با آبرنگ نقاشی می شد بکار می بردند.( در اینصورت گویا : از ریشه minuere به معنای کاستن و کوچک کردن مشتق شده است ( که در این صورت ، احتمالاً از کلمه ی لاتین ( miniare) یعنی رنگ کردن با سرنج ریشه گرفته است .
تکه های تنش را از آن سر شهر آورده بودند. می گفتند آفتاب که زده سیاهی جسمی را روی آب دیده اند. به گمان اینکه نیمه جان می گیرندش به آب زده بودند. وقتی رسیدند چیزی جلوی چشمانشان شناور بود که گویی هیچگاه نفس نمی‌کشیده. انگار هیچگاه راه نرفته است، شعر نخوانده است، انگار که هیچ شبی عشق نورزیده است. انگار از ازل روی آب شناور بوده .
دنبال خانواده اش می گشتند. کسی نمی دانست از چه وقت روی آب بوده. چشمانش بیرون زده و پلک هایش طوری ورم کرده بودند که نمی بستن
امروز عروسی دوست ساده ی هجده سالمه با دوماد نوزده ساله. دوستم کلی مشکلات خونوادگی دارن و اینا. خیلی دختر معصوم و ماهیه. نمیدونم خوشحال باشم یا ناراحت. امیدوارم خوشبخت بشه. زیاد.
مراسم فردائه ما امشب رفتیم برا بزن و برقص و.‌..
کلی رقصیدیم، خندیدم و از این حرفا. کل مهمونا ما هفت نفر بودیم :)
بقیه یعنی عمه هاش و مادربزرگش چون اون اتاق بودن مهمون حساب نمی کنم :)
دختر عمه اش (۱۶ساله) و پسر عمه اش(۱۳ساله) هم بین ما بودن.
میخوام با جنتلمن ترین مرد زندگیم (پ
وقتى صداقت یک روباه زیر سوال می‌رود..! ﺍﺯ ﺎﻧﺎﻟ‌‌‌ﻬﺎ خارجی یک ﺑﺮﻧﺎﻣﻪ ﻣﺴﺘﻨﺪ ﺣﺎﺕ ﻭﺣﺶ ﺭا ﺨﺶ می کرد...نشاﻥ مى داد یک ﺮﻭﻩ ﻣﺤﻘﻖ تعدادى ﻻﺷﻪ ﻣﺮﻍ ﺭا ﺩﺍﺧﻞ ﺗﻮﺭ ﺬﺍﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩند ﻭ ﻨﺪ ﻮﺩﺍﻝ ﺑﻪ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﻫﺎ ۱۰-۲۰ ﻣﺘﺮ ﺍﺯ ﻫﻢ ﺣﻔﺮ ﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩند،ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻣﺪﺗ یک ﺭﻭﺑﺎﻩ آﻣﺪ ﻭ ﻤ ﺑﻮ ﺸﺪ ﻭ یک ﻣﻘﺪﺍﺭ ﺍﻦ ﻻﺷﻪ ﻯ ﻣﺮغ ها ﺭا ﺟﺎﺑﺠﺎ ﺮﺩ ﻭ ﺭﻓﺖ؛ ﺎﺭﺷﻨﺎﺱ ﺗﻢ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺩﻭﺭﺑﻦ ﺮﺩ ﻭ ﻔﺖ ﺍﻦ ﺍلآﻥ مى رود ﻭ ﺑﻘﻪ ﻯ ﻠﻪ ﻭ ﺩﻭﺳﺘﺎ
 
[روز تاسوعا که دستگیر شدم] مرا به پاسگاه پلییس بردند و این نخستین تجربه من از دستگاه تحقیقات پلیسی بود. تا پیش از آن روز، من درون پاسگاه پلیس را اصلا ندیده بودم. مرا نزد افسر جوانی با درجه ستوانی بردند. او با لحنی تند و با رگ های گردنِ برآمده، به سرزنش و توبیخ من پرداخت. با آرامش به او پاسخ دادم: تو کاری بیش از اعدام من نمی توانی انجام دهی. صلاحیت اعدام مرا هم نداری. آنچه در قدرت و اختیارات تو است، کمتر از اعدام کردن است؛ پس هر کاری می خواهی بکن؛
این اردو یک روزه  در مکانی بنام روستای دره دُر، واقع در شهرستان رفسنجان که همه در استان کرمان به واسطه چشم انداز سرسبز، کوهستانی زیبا و چشمه های روانش می شناسند، توسط کادر بسیج دانشجویی دانشگاه حضرت نرجس برگزار شد. که در کنار آن دانشجویان را به خانه خشتی حاج علی که در شمار بزرگترین خانه های خشتی جهان می باشد، نیز بردند.
این اردو از استقبال ویژه دانشجویان این دانشگاه برخوردار شد.
داستان مردی را که هرگز نمی شناختم شنیدم٬ که حتماً خدا می خواست که این داستان را بشنوم.او رئیس امنیت شرکتی بود که باقیمانده اعضای خود را از حمله به برجهای دوقلو دعوت کرده بود تا فضای اداره خود را با آنها قسمت کنند. با صدایی پراز وحشت داستان اینکه چرا این افراد جان سالم بدر بردند و همکارانشان کشته شدند را تعریف کرد.تمام داستانها تنها چیزهای کوچکی بودند. شاید شما میدانید که مدیر آن شرکت بخاطر اینکه پسرش مهدکودکش شروع شده بود٬ آنروز دیر به سرکار
گزارش توسط مهندس متین > بخش سیاسی سایت
 
از مجموع ۱۲۳ هزار میلیارد تومان یارانه پنهان بنزین، حدود ۱۱ هزار میلیارد تومان سهم سه دهک پایین (کم درآمد) و حدود ۶۷ هزار میلیارد تومان سهم سه دهک بالا (پردرآمد) بود؛ یعنی سه دهک بالا حدود شش برابر بیشتر از سه دهک پایین از یارانه‌های بنزین نفع می‌بردند.
ادامه مطلب
او از همان سنین کودکی به نماز
اول وقت اهمیت می داد و فضیلت نماز اول وقت را با هیچ چیز دیگر عوض نمی
کرد. در دوران جوانی که به ورزش کشتی می رفت روزی برای انجام مسابقات به
اتفاق هم به سالن رفتیم. مسابقات فینال بود، در میان جمعیت به تماشا نشسته
بودم که چند نفر از رقیبان با هم مبارزه کردند. نوبت به عباس [۱] رسید. چند
بار نام او را برای مبارزه خواندند، امّا او نبود و حاضر نشد، تا اینکه
دست رقیب او را به عنوان برنده مسابقه بالا بردند
ادامه مطلب
 
دیروز یکی از اقوام پدری فوت شدند 
امروز رفته بودیم مراسم‌ سوگواریشون ...
تو مراسم  یه لحظه داشتم به این فکر میکردم اون حاج خانمی که فوت شده به همه جا رسیده بعد فوت شده ... 
اما من چی ؟! 
اگر من به این زودی بمیرم چی ؟! 
چکار کردم ؟! هیچکاری تو این دنیا نکردم ! هیچ کاری !
حداقل این خانم الان متاهل بوده ! خوشی هاشو تو این دنیا کرده ! بچه هاش الان براش عزاداری میکنند ...
من حتی بچه ی هم ندارم برام بخواد عزاداری کنه ! یا بقول یکی حتی کسی نداریم برام فاتحه ب
تقویم شیعه
هفتم ذی الحجه
۱- شهادت امام باقر علیه السلام
در چنین روزی مصادف با دوشنبه، در سال ۱۱۴ هجری قمری امام باقر علیه السلام توسط هشام بن عبد الملک مسموم و شهید شد. در شب شهادت به امام صادق علیه السلام فرمودند: «من امشب جهان را بدرود خواهم گفت. هم اکنون پدرم علی بن الحسین را دیدم که شربتی گوارا نزد من آورد و نوشیدم و مرا به سرای جاوید و دیدار حق بشارت داد.» در روایت دیگری فرمودند: «ای فرزند گرامی، مرگ نشنیدی که حضرت علی بن الحسین از پس دیوار
بروید و در کارهایی که به آن علم ندارید، دخالت نکنید و فتواهای صد من یک غاز ندهید... دیالوگ ماندگار #مختار برای این روزهاست که دیروز #ضریح را #لیس میزدند و امروز درب #حرم_حضرت_معصومه #حرم_امام_رضا را شکستند:
شیعه از دست فتواهای ناسنجیده امثال شما کم غرامت نداده هیچوقت ضرورت‌های زمانه خود را درک نکردید اگر بگویم خون مسلم ابن عقیل به گردن امثال شماست اغراق نکرده‌ام ... فریادهای #مختار_ثقفی بر سر پیروان #تشیع_انگلیسی و جماعتی از #دینمداران_احمق که
دیروز هنگام مرتب کردن کتابخانه، چشمم افتاد به عکسی و لبخندی... و رفتم به سه ماه و بیست روز پیش... جمعه ی بعد از تولد زینب بود. هنوز تعدادی از بادکنک های رنگی وسط خانه پخش بود. هنوز خامه ی صورتی مالیده به لباس عروس های دخترها را نشسته بودم، هنوز یک برش از کیک توی یخچال بود. صبحِ جمعه ی رخوت انگیزی بود. خوابِ دل چسبی بود. صدای زنگ خانه بلند شد. قلبم ریخت. چه کسی این موقع صبح کارمان دارد؟ چه اتفاقی افتاده؟ بابا بود. آمد و گفت بعدِ نماز صبح در مسجد خبرها
کسانی که آبگیری دریاچه ی ارومیه را به کارنامه ی خود اضافه  کردند، عوامفریبی قهارند که از سر عجر و بی تدبیری دست به سرقت از نعمات خداوندی زدند! 
کسانی که با دروغ و نیرنگ، و وعده های پوچ،  اعتماد مردم را به سرقت بردند، و احیانا سرقت علمی نیز در کارنامه دارند، به سرقت بردن مواهب خداوندی کار دشواری نیست!
عاصم بن حمید گوید با امام صادق ع در باره انچه راجع بدیدن خدا روایت کنند مذاکره میکردم حضرت این خورشید یک هفتادم نور کرسی است  وکرسی یک هفتادم نور عرش و عرش یک هفتادم نور حجاب و حجاب یک هفتادم نورستر اگرانها راستگویند چشم خودرا بهمبن خورشید وقتیکه در ابر نباشد بدوزد  8 حضرت رضا ع فرمود رسولخدا میفرمود چون مرا باسمان بردند جبرییل مرا بجایی رسانید که جبرییل هیچ گاه بانجا گام ننهاده بود سپس از پیش دیده پیغمبر ص پرده  برداشته شدوخدا از نور عظمت
دیروز هنگام مرتب کردن کتابخانه، چشمم افتاد به عکسی و لبخندی... و رفتم به سه ماه و بیست روز پیش... جمعه ی بعد از تولد زینب بود. هنوز تعدادی از بادکنک های رنگی وسط خانه پخش بود. هنوز خامه ی صورتی مالیده به لباس عروس های دخترها را نشسته بودم، هنوز یک برش از کیک توی یخچال بود. صبحِ جمعه ی رخوت انگیزی بود. خوابِ دل چسبی بود. صدای زنگ خانه بلند شد. قلبم ریخت. چه کسی این موقع صبح کارمان دارد؟ چه اتفاقی افتاده؟ بابا بود. آمد و گفت بعدِ نماز صبح در مسجد خبرها
20 سالِ دیگه، من 37 سالمه.
یه آموزشگاهِ زبان دارم که واسه خودمه؛ هم مدیرم، هم معلم؛ و البته یه حسابدار و حسابرسِ سرشناس نیز هستم.
پیانو، فوتوشاپ، خطِ نستعلیق، برنامه‌نویسی و دیجیتال مارکتینگ رو یاد گرفتم و هروقت سرم خلوت بود یه دوره‌ی آنلاین واسه یه رشته‌ش برگزار می‌کنم.
یه مکان [ تقریبا مثلِ پرورشگاه ] واسه بچه‌های بی‌سرپرست/بدسرپرست تاسیس کردم.
همسرم مهندسِ کامپیوتره! همون شخص با همون معیارایی هست که می‌خواستم؛ چون خودم سفرم بهش زنگ می
✳️ روزی که رضاشاه آرزوی مرگ کرد!
سر شام رفتم. صحبت‌های مختلف شد، ولی دو قسمت بسیار مهم پیش آمد. یکی صحبت ۱۷ دی[۱۳۱۴] و آزادی بانوان که علیاحضرت ملکه پهلوی تعریف کردند روزی که رضاشاه مرا [به همراه شمس و اشرف پهلوی] از اندرون برداشتند و بدون حجاب با خود به دانشسرای عالی بردند، در بین راه در اتومبیل به من گفتند: من امروز مرگ را بر این زندگی ترجیح می‌دادم که زنم را سر برهنه پیش اغیار ببرم، ولی چه کنم کاری است که برای کشور لازم است و گرنه ما را وحشی
باپیدایش فرقه های صوفیه از قرن دوم هجری ، افطاب و مشایخ متعددی در راس فرقه قرار گرفتند که هر کدام شان، براساس نظریات شخصی وابداعی خود، مسلک فرقه را پیش می بردند. با رواج باورهای صوفیه در ممالک اسلامی و تنوع باور های شخصی و قطبیت سلیقه ای روسای فرقه،  زمینه های انشعاب و تفاوت های فرقه های صوفیه از یکدیگر ایجاد شد. 
ادامه مطلب
سیزده آبان از راه می رسد و با خود حماسه های جاوید آن روزها را زنده می کند، آن روز دانش آموزان این مرز و بوم حماسه ها آفریدند، حماسه هایی که چون درختان تنومند قد برافراشتند و سبزی خویش را از قلبهای سبز و مالامال از عطوفت نونهالان عاشق به عاریه گرفتند و سربلندی خود را از استقامت و پایمردی بزرگ مردانی کوچک به ارث بردند. گرامی باد یاد و خاطره آن روزه روز گریه خورشید
سیزده آبان روز فریاد بود و روز شهادت، روز مشت های گره کرده امت، روز فتح بود، روز خر
بسم الله الرحمن الرحیم
۱)من آدم مذهبی نیستم ولی آدمای مذهبی و سبک زندگیشون رو دوست دارم
۲)بعضی ها معترض شدن که فکر کردی واقعا دختر حضرت علی هستی ؟یا فکر کردی چون سیدی دیگه خیالت راحته؟چرا انقدر سید بودنت رو فریاد میزنی؟بابا علی گفتن ها مادر گفتن ها به بی بی دوعالم به خاطر سیادتم نیست حتی اگر سید نبودم بازم میگفتم پدری ام پدری ام مثل حسن مادری ام...چون شیعه ام عشق ام رو فریاد میزنم و خودم رو دخترشون میدونم.اتفاقا چون سیدم فکر میکنم بیشتر مستحق
 
مطالعات علمی به متخصصان این امکان را داده است تا دریابند که چگونه آنفولانزا بر بدن تأثیر می گذارد. بیشتر مردم قبلاً از این وضعیت رنج می بردند و می دانند که خوشایند نیست. در این مقاله خواهید فهمید که علائم شبه آنفلوانزا پدیدار می شود.
آنفلوانزا یک بیماری ویروسی است که همچنین فصلی است . بسیاری از آنها قبلاً از آن رنج برده اند و می دانند که آنفولانزا به دلیل تجربه آنها با آن چه تاثیری در بدن دارد. مکانیسم های خاص بدن در برابر عفونت فعال شده و
زنی گمنام در کوفه معرفت داشت که مسلم نایب امام زمانش است و مردانگی کرد و با اخلاص هر چه داشت در اختیارش گذاشت و نامش به خیر در تاریخ ماندگار شد و بزرگانی سرشناس در کوفه بودند که به خاطر دنیا طلبی مسلم را تنها گذاشتند و ننگ ابدی را خریدند و در تاریخ گم یا بدنام شدند.
مسلم نایب امام زمان (ع) بود ، مردم تنهایش گذاشتند و امام حسین ع را به قتلگاه بردند. مسلم زمان ما ولی فقیه است اگر مردم در آزمون ولایتمداری  ولی فقیه استوار  بمانند امام زمان عج تشریف
سربازی اگه معافیت خاصی نداشته باشید 21 ماه طول کشه، بنابراین چندان غیرمنتظره نیست که در یک انتخابات سطح کشور، شما نیز وظیفه حراست از صندوق رو پیدا کنید.
در طول دوران آموزشی ما (اعزام اردیبهشت 96) بسیار مسئله انتخابات رو به ما گوشزد می کردند و حتی بارها ما رو بخاطر این قضیه می ترسوندند. حقیقتا خودمون هیچ ایده ای نداشتیم که نقش ما در انتخابات چه خواهد بود. آشنایانی که سابقه داشتند احتمال می دادند که ما رو به یک روستا بفرستن و حسابی چیزمیز بخوریم.
امروز روزى نیست که استفاده چی ‏ها راه بیفتند و بخواهند استفاده
کنند؛ روز حمایت است امروز. از برادرانشان باید حمایت کنند؛ نه اینکه یک جنسى را
که به ده تومان میخرند به صد تومان بفروشند. گرانفروشى امروز خیانت است به یک
مملکت اسلامى. این خیانت را نکنند اینها؛ یک قدرى با مردم ملایمت کنند. برادران
خودتان هستند. با این برادرهایى که خون داده‏اند ... شما تاجرهاى محترم که نبودید
در این میدانها. من که میدانم شماها نبودید؛ آنهایى که بودند این کاسب جزء ب
امام باقر ع فرمود در رسول خدا ص سه چیز بود که در هیچ کس جز او نبود 1 سایه نداشت نور تحتاشعاع خورشید نمیگشت 2 ازراهی نمیگذشت جز انکه هر کس بعد از دو روز و سه روز از انجا میگذشت واسطه بوی خوشش میفهمید پیغمبر از انجا عبور کرده است 3 از هیچ سنگ ودرحتی عبور نمیکرد نمیکرد جز انکه برای او سجده میکرد واین بعنوان احترام بود نه عبادت و معنوی بود نه ظاهری نظیر نظیر تسبیح موجودات خدا را امام صادق ع فرمود چون رسولخدا ص را بمعراج بردند جبرییل او را بجایی رسانی
سخنران پول را مچاله کرد. بعد دوباره پرسید :«چه کسی این را می‌خواهد؟» باز هم دستها بالا رفت.
سخنران اسکناس را روی زمین انداخت و آنرا لگد کرد. دوباره سوالش را تکرار کرد و بازهم همه‌ی دستها بالا رفت.
سخنران گفت:
بارها در زندگی پیش آمده است که به دلیل تصمیماتی که می‌گیریم یا بر حسب تصادف احساس کنیم که مچاله و کثیف شده‌ایم اما این را بدانید که هیچگاه ارزش خود را از دست نخواهید داد
Add a commentمشاهده مطلب در کانال
✨﷽✨
خاطرات
✍حاج آقا قرائتی
در خیابان هاى مدینه قدم مى زدم که یکى از ایرانى‌ها نظرم را به خود جلب کرد.
او با یکى از کاسب هاى مدینه حرفش شده بود. بحث بر سر جنگ ایران و عراق بود. مرد کاسب مى گفت: قرآن مى گوید: (والصلح خیر) حالا که صدام پیشنهاد صلح داده، چرا شما صلح را نمى پذیرید؟ زائر ایرانى نمى توانست او را قانع کند. زائران ایرانى نگاهشان که به من افتاد گفتند: آقاى قرائتى! بیا جواب این آقا را بده.
من به یکى از ایرانى‌ها گفتم: یکى از طاقه هاى پارچه
⚪️تولدِّ کرّه الاغ کوچولو⚪️یکی بود یکی نبود
 ننه گلاب و بابا حیدر پیرزن و پیرمرد مهربان و زحمتکشی بودند که یک مزرعه و دوتا الاغ داشتند. اسم یکی از الاغها خاکستری و اسم دیگری گوش بلند بود. الاغها برای ننه گلاب و باباحیدر کار می کردند و بار می بردند و گاهی هم  به آنها سواری می دادند.
توی مزرعه یک گاو شیرده هم بود که گوساله ی قشنگی داشت. اسم گاو خال خالی و اسم گوساله اش چشم سیاه بود. ننه گلاب و بابا حیدر یک مرغدانی پر از مرغ و خروس داشتند ومرغها ه
شاید مهمترین دلیل حرکت و انگیزه ما انسان ها احساس نیاز هست . پرستش خدا ، خوندن نماز ، پیدا کردن دوست و حتی همین وبلاگ نویسی و هزاران کار دیگه ای رو که انجام می دیم قطعا بخاطر احساس نیازمونه !
خدا رو می پرستیم چون نیاز به یه پشتیبان واقعی داریم کسی که در هر شرایطی حتی در تنهایی بتونیم باهاش حرف بزنیم و آروم بشیم ! اهل بیتش رو دوست داریم و نسبت به اونها ارادت ویژه ای داریم چون انسانی از اونها شریف تر و فوق العاده تر ندیدیم نه در حال حاضر و نه در کتا
♦️هشدار فرمانده نیروی دریایی سپاه به آمریکا: مانند یک شاهین دنبالتان می‌کنیم
دریادار "علیرضا تنگسیری" با تاکید بر اینکه راهی جز این که آمریکایی‌ها از منطقه بروند وجود ندارد، گفت:
اگر گفتیم آمریکایی ها از منطقه بروند چون با رفتن آنها، منطقه عاری از مشکلات شده و امنیت در خلیج فارس برقرار خواهد شد.
آمریکایی ها دنبال تنش و آتش افروزی در منطقه هستند و به هر کجا که رفتند نا امنی به ارمغان بردند لذا در خلیج فارس که منطقه آرامی بوده است و سال ها کش
سلاااام.
1. عادت به اسپیلت ندارم، از وقتی اومدم اینجا هی فین فین مف مف فین فین مف مف عطسه عطسه :| 
2. باورتون نمیشه دیشب تو جشن چندبار با اون کفشای لنتی رو سنگا خوردم زمین و به روی خودم نیاوردم :)) ولی فدا سرم در عوضش عروس دوماد جذابمون خیلی بهم میان :)))
3. دیجیه من نمیدونم شی ژده بود که... هی میگفت "شاتومات" بیا وسط. هی پسر داییمو صدا میکنم "شاتومات" :)))
4. ملت میان شمال باربیکیو میزنن، من بدبخت کهیر! حسرت به دلم موند یههه بار بیام شمال و کهیر نزنم :| می خار
دوران سیاه حزب کمونیزم از زمان قدرت  استالین که پایه های ظلم و خفقان و قتل میلیونها انسان بیگناه را به واسط افکار این مرد رقم زد و تا سالهای متمادی این تفکر بعنوان سنگ زیر بنای سیستم اتحاد جماهیر شوری و بلوک شرق قرار گرفت چیزی جزء تنفر از حزی کمونیسیم و استالین و خروشچف بجا نگذاشته .سالهای که مردم شوریوی و سایر کشورهای بلوک شرق در زیر چکمه های یک نظام تمام دیکتاتوری بسر بردند.
گلی بودی گلستان از تو آبادتو رفتی و گلستان رفت بربادتو بودی ماه از تومشق شب داشتاز اینرو ماهرویی گشت ایجادشب مهتابی از فرط خجالتکشیده ماه پایش را زبنیادچکاوک ها عجب شیرین زبانندورسم عشق را بردند از  یادخوشم با خاطرات تیر وخردادوصد انگیزه دارم من زمردادبیا ای مهربانم دست من  گیرکه جز تو نیست من را یار امدادبه کوی عشق  پرچم ها بلندندبه خاک عشق تو این پرچم افتادمرا سودای عشق و عاشقی کشتزدرد عشق صدها داد وفریادفراموشم نخواهد شد عزیزمتو بودی
۲۷۱۴ - «اسدالله علم» معتمد «محمدرضا پهلوی» در خاطرات می‌نویسد: "سر شام رفتم. صحبتهای مختلف شد، ولی دو قسمت بسیار مهم پیش آمد. یکی صحبت ۱۷ دی (۱۳۱۴) و آزادی بانوان که علیاحضرت ملکه پهلوی تعریف کردند روزی که رضاشاه مرا از اندرون برداشتند و بدون حجاب با خود به دانشسرای عالی بردند، در بین راه در اتومبیل به من گفتند «من امروز مرگ را بر این زندگی ترجیح می‌دادم که زنم را سر برهنه پیش اغیار ببرم، ولی چه کنم کاری است که برای کشور لازم است و گرنه (غربی‌
به نام خدای مهدی (عج)


امام خمینی بعد تصویب قانون کاپیتولاسیون در 21 مهر 1343:بسم الله الرحمن الرحیمانالله و اناالیه راجعون. من تاثرات قلبی خودم را نمی توانم اظهار کنم، قلب من در فشار است؛ این چند روزی که مسائل اخیر ایران را شنیده ام خوابم کم شده (گریه حضار) ناراحت هستم، قلبم در فشار است. با تاثرات قلبی روز شماری می کنم که چه وقت مرگ پیش بیاید. (گریه شدید حضار)ایران دیگر عید (گریه حضار) ندارد، عید ایران را عزا کرده اند، (گریه حضار) عزا کردند و چراغان
(بخش های از کتاب سفر شهادت؛ امام موسی صدر)
یکی از دوستان اندیشمند ما می‌گوید که دشمنان حسین سه گروه‌اند:
دشمن نخست: کسانی که حسین و یارانش را کشتند. آنان‌ ستمکار بودند، اما اثرِ ستمشان ناچیز است، زیرا‌که جسم را کشتند و اجساد را پاره‌پاره کردند و چادرها را به آتش کشیدند و اموال را به غارت بردند. آنان چیزهای محدودی را از میان بردند. اگر حسین در سال 61 هجری به شهادت نمی‌رسید، در سال دیگری از دنیا می‌رفت. پس خطرِ اصلی چیست؟ آنان با کشتن حسین چه
 
برای کربلایی شدن باید از همه چیزت بگذری حتی از خودت ...
وگرنه هیچوقت از قبرستان تعلقات بیرون نخواهی آمد و اگر هم بیایی یا به بیراهه خواهی رفت یا در میانه راه به یزید خواهی پیوست ...کم نبودند آنها که سینه چاک حسین (ع) می نمودند اما آنجا که باید فریاد بزنند،سکوت کردند و آنجا که باید پا در رکاب کنند،گوشه انزوا برگزیدند و سر در گریبان دنیا فرو بردند.
برای رسیدن به حسین (ع) هم شور می باید و هم شعور ...
 
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَل
خزیدند و شب مسکین گرفتندشکن در هم زدند و چین گرفتند
تمام کوه بر معراج می‌رفتشهان در جان من شاهین گرفتند
سرم بر باد می‌شد دل بر آتشزبان از وعده‌ی دیرین گرفتند 
کمر در قتلگه بستند و در برمرا در خرقه‌ی نسرین گرفتند
امان بردند و جان در خطّه‌ی نو به غسل باده‌ی تکوین گرفتند
سخن کوتاه و خاموشی وزان بادکه حلمی بهر این تضمین گرفتند
موسیقی: الف - راه بازگشت
حاکمیت ترسو همیشه پشت سانسور و خفقان مخفی می‌شه. الان ۲۴ ساعته نت قطع شده و ما نهایتا تحت شبکه‌ی اینترانت به سایت‌های داخلی راه داریم. چرا؟ چون بنزین رو گرون کردن، چون بار معیشتی خانواده رو بالا بردند، چون بنزین سه برابر یعنی باقی چیزها شش برابر. چون کم‌بود بودجه رو قرار هست از جیب ما مردم بگیرن، چون عرضه‌ی اداره ی یک نونوایی رو هم ندارند، چون آقازاده‌هاشون تو کشورهای خارجی و بالای شهر تهران با ماشین‌های آنچنانی ویراژ میدن و ما ملت باید
 
 
داره میرقصه و قر میدهچشاش دل ما رو دریدهچیه اسمت ور پریدهبه تو چه دختر ندیده
شما چقدر دلبریبگو هات داره خاله بندریبذار فدار بشم اگه زن ذلیلیبده دستتو نکن تنبلی
لاله همه دارن میگن بابایه شما پولدارهیه دوماد خوشگل و خوش جیب مثل من دوست دارهلاله مال منی تو بیا
هوادار داری تو زیادهمشون خوب میدونن مال منی پس جایی نریا
میدونی دل بیقراره لاله لاله لاله لاله زندگیم با تو بهارهلاله لاله لاله لاله
همیشه در حال فرارهدل و کرده پاره پارهزندگیم بی
بادی شدید در پایگاه به وزش امد و شروع به جمع اوری گرد و خاک کرد. همه لحظه ای به هم نگاه کردند. 
گردو خاک امیخته با باد بالاخره در یک جا ثابت شد و شروع به چرخیدن کرد. از میان ان گردباد،مردی پدیدار شد.
واکنش جادوگران قابل پیش بینی بود. عده ای به زیر میز پناه بردند و عده ای نیروهای جادوییشان را فرا خواندند،ادام نیز یکی از انها بود.
دیوید ناگهان جلو رفت و گفت:
_همگی اروم باشین،این کاله.
مرد که به نظر میرسید کمی ازرده شده باشد گفت:
_استاد کال!
به هر حال،
جنگ اعصاب 
صبح به صبح بیدار 
تمام شب بی خواب
مغز بیمار 
خسته از جنگ، خسته از کار 
راه مرگ هر روز 
مسیر زندگیمان بود 
کارمان این است، مرگ تدریجی 
دود ماشین و، پیچ های پی در پی
خسته از تکرار، خسته از مردم 
حس تو این است، از همه عقب ماندی 
راه برگشتی نیست، پیر و بی هدف ماندی 
مرگ تلخ است اما 
راه دیگر چیست؟ 
جز به بیهودگی رفتن 
جز به روح خود را کشتن 
نه دگر قلب و، نه دگر احساس 
نه کمی عشق و، ذره ای اخلاص 
همه شان را کشتند، همه شان را بردند 
آنچه باق
Shirazart.blog.ir 
*( در زبان فرانسه به معنی" چسباندن" )  روشی که پیکاسو و براک در مرحله ی کوبیسم تحلیلی خود ابداع کردند .آنان تکه هایی از روزنامه و نقوش چاپی را به عنوان باز نمودی از واقعیت قابل لمس ، که کوبیست های تحلیلی قصد کشف آن را داشتند ، به ترکیب بندی هایشان الحاق می کردند .بعدها دادائیسم و سورئالیسم از کلاژ به عنوان ابزاری برای خلق ترکیبات نامعقول تصاویر اتفاقی ، بهره بردند ( > هنر حاضری ) .اگر چه از کلاژ فراوان استفاده می شود ، اما به نظر می رسد
سلام.یکم طول میکشه به اینجا عادت کنم و جاهای مختلفشو بفهمم کجاست. با این حال شروع میکنیم...خیلی حرفا دارم از جمعه... از هرچیزی که روال دعواهای روزانه ی خونه رو تغییر میده متنفرم! میخاد عروسی باشه یا شهربازی یا هر کوفت و درد دیگه ای. جمعه رفتیم عروسی و چون راهش دور بود نیاز به ماشین داشت و بابام سر لج افتاده بود ماشین نمیگیره. جلوی پسرداییم مامان و بابام داشتند دعوا میکردند خخخ.  بیخیال عروسی که غرامو تو وبلاگ قبلی زدم ولی اینو بگم که آخر سر زفه ر
غرق در افکار خود در بیکراندلخورم از حال و روزِ حاکمانرفته اند دنبال ثروت مانده امغرقِ تردید و حواشی های آندل سپردم دست نااهلان ولی،شد خیانت پاسخم از سویشانداده بودند وعده ی خدمت به خلقکرده بودم باور آن را دوستانبا صداقت اهلِ باور بوده امشد ندامت حاصل تعریفشانعدّه ای هم پاک و خوب و سالمندنیست حرفم رو به خوبان بیگماندر پشیمانی تمامِ لحظه هابوده اند آتش ندیدم هُرمِشانشد کنون رو دست‌ها از سوی حقبرده بیت المال را غارت کنانظاهراً اهل دیانت بو
پیرمرد نامش حسین بود. دوست داشت در محله ی یافت آباد تهران دفنش کنند با حمالی در بازار و بار اندازها و گاراژهای میدان محمدیه (اعدام) زندگی اش را گذرانده بود خانه ای خریده بود که برای کارهای خیر از آن استفاده می کرد از فامیل و دوست و آشنا و همسایه هرکس ولیمه حج یا عروسی میخواست بدهد خانه پیرمرد در اختیارش بود . یک اتاق خانه اش همیشه در اختیار زوجهای جوانی بود که خانه نداشتند و از پس مخارج اجاره خانه بر نمی آمدند برای کار خیر همیشه پیشقدم بود. بعد
هکرها با طراحی حمله فیشینگ و سو استفاده از بحران کرونا در یکی از بزرگترین ایالت ‌های آلمان ده ‌ها میلیون یورو را به یغما بردند.
مقامات ایالت «نوردراین-وستفالن» (NRW) سایتی را برای ثبت نام و دریافت کمک‌ های دولتی اختصاص داده بودند اما این سایت در روند تایید هویت شهروندان با مشکلات امنیتی مواجه بوده است. هکرها با طراحی کپی این سایت و انتشار لینک ‌های آن از طریق ایمیل شهروندان را به جای ثبت نام در سایت اصلی به صفحات جعلی هدایت کرده و اطلاعات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها